تقریر وجوب و امکان قسمت دوم
اشکال بر استقلال وجود امکان در خارج:
ثبوت امکان در خارج به معنای وجود مستقل آن در خارج نیست ،بلکه به معنای اتصاف موصوفش به آن می باشد .صرف نظر از موجودیت موصوفش و اتصاف آن موضوع به وصف ،سلب ضرورتین خود وجودی در خارج ندارد.
اشکالی دیگر بر استقلال وجود امکان در خارج :
علاوه بر دلیل فوق که امکان نمی تواند در خارج به وجود مستقل یافت شود دلیل دیگری دارد ،و آن اینکه امکان اگر مانند هر موجود مستقل دیگر در خارج ،موجود باشد وجودش نیاز به علت و جعل خواهد داشت . ار این جهت ،ممکن بالغیر خواهد بود استدلال بر استقلال وجود امکان و جواب از آن :
اگر امکان در خارج مستقلاًنباشد پس ممکن هم در خارج نخواهد بود. لذا ممکن به جای آنکه ممکن باشد یا واجب خواهد بود یا ممتنع، که هر دو محال است .برای اینکه چنین تالی فاسدی پیش نیاید باید ممکن در خارج ،متصف به امکانی که در خارج ، وجود دارد بشود .
در جواب گفته می شود اتصاف به وصفی در خارج ،مستلزم آن نیست که خود وصف هم در خارج موجود باشد. بنابراین ،ممکنات در خارج به امکان متصف می شوند، اما حقیقت امکان یک امر خارجی مستقل نیست ؛بلکه مفهومی است عدمی از سنخ اعدام مضافه ، که بهره ای از وجود در ذهن است .
از مطالب فوق ، روشن شد که امکان –که عبارت از سلب ضرورتین است- میان تمام ماهیات ،مشترک است ،همانطور که مفهوم وجود میانت تمام وجودات ،مشترک است.
سلبی بودن معنای امکان و سلب بسیط نبودن آن:
اگر سلب ضرورت وجود وعدم به لحاظ واقع باشند ،امکان نیز به لحاظ واقع صادق خواهد بود زیرا همانگونه که ضرورت و امتناع به لحاظ واقع بر شی حمل می شود امکان نیز که سلب آن دو است سلبی نیست که با انتفای موضوع صادق باشد ،بلکه سلبی است که به لحاظ واقع و در ظرف تحقق و ثبوت موضوع برای آن اثبات می شود .
از این بیان دانسته می شود که با آنکه امکان معنایی سلبی است به دلیل آنکه به صورت سلب بسیط نبوده بلکه در قالب قضیه موجبه سالبه المحمول و یا معدوله المحمول برای موضوع خود اثبات می گردد در حقیقیت نظیر ضرورت وجود و عدم بر موضوع واقعی خود حمل می گردد و از این جهت عبارت صدرالمتالهین که امکان را نظیر ضرورت محمول بر موضوع دانسته است .
دلیل اینکه اگر سلب ضرورت وجود وعدم به لحاظ واقع باشد امکان صادق خواهد بود همان حصر عقلی است بر مدار دو قضیه منفصله شکل می گیرد .
چهار دلیل بر وجود خارجی امکان:
دلیل اول در قالب قیاس استثنایی به این صورت است که اگر امکان در خارج وجود نداشته و امری ذهنی باشد ،بین ممکن در خارج و ممکن در ذهن تفاوتی وجود نخواهد داشت و لیکن تالی باطل است پس مقدم ،یعنی خارجی نبودن امکان نیز باطل می باشد .
بطلان تالی آشکار و واضح است زیرا تفاوت بین اینکه فلان شی در خارج ممکن است با اینکه فلان شی در ذهن ممکن است بر کسی پوشیده نمی باشد و تلازم بین مقدم و تالی به این دلیل است که فرق بین دو قضیه فوق تنها از این جهت است که امکان ممکن خارجی در خارج و امکان ممکن ذهنی در ذهن می باشد و اگر امکان ممکن خارجی در ذهن باشد این فرق نیز از بین رفته و در نتیجه امتیازی بین ممکن خارجی و ممکن ذهنی باقی نمی ماند .
دلیل دوم: این است که اگر امکان شی ممکن در خارج محقق نبوده و امری ذهنی باشد شی ممکن در خارج واجب یا ممتنع خواهد بود زیرا هیچ شئی خالی از جهات ثلاث نیست و در صورتی که شی ممکن ، واجب یا ممتنع باشد ،تناقض لازم می آید ، زیرا ممکن بودن شی به معنای عدم اقتضای آن به معنای اقتضای وجود وعدم است
دلیل سوم :که به صورت قیاس استثنائی تقریر می شود این است که اگر امکان از حقایق خارجی نبوده و از عناوین و اعتبارات ذهنی باشد ،ذهن قدرت اضافه آن را به هر ماهیت و شئی که اراده نماید خواهد داشت ئ در این صورت هر مفهوم و حتی مفهوماتی که ممتنع هستند ،نظیر شریک البای ،اجتماع نقیضین یا عدم مطلق ، به امکان متصف خواهند شد و لیکن تالی ،یعنی امکان اتصاف جمیع مفاهیم به امکان ،بدیهی البطلان است ،پس اعتباری بودن امکان نیز باطل می باشد.
دلیل چهارم: این است که امکان هر امر حادثی در ظرف تحقق آن حادث ،سابق بر حدوث آن است و حدوث یک شی در خارج ، مسبوق به امکان همان شی در خارج است و هرگز هیچ شئی به دلیل این که امکان آن در ذهن وجود دارد در خارج حادث نمی شود بلکه فقط در ذهن می تواند حدوث یابد و شئی که در خارج حادث می شود امکان آن ضرورتاً در خارج موجود می باشد .
امکان ،یک اعتبار عقلی وملازم با ماهیت است :
امکان ذاتی یک اعتبار عقلی می باشد، زیرا وصف ماهیتی است که عقل آن را جدا از هستی و نیستی مورئ توجه قرار داده است ، وچون خود ماهیت از این دیدگاه یک امر اعتباری می باشد ،اوصافی دکه از این زاویه بدان ها متصف می گردد نیز بی تردید اعتباری خواهند بود.
ونیز امکان یک وصف لازم و انفکاک ناپذیر از ماهیت است ،زیرا اگر ما ماهیت را به تنهایی تصور کنیم ،نه بودنش را ضروری می یابیم ونه نبودنش را؛و امکان چیزی نیست جز عدم ضرورت هستی ئنیستی .بنابراین ، ماهیت ذاتا ممکن است.
نیازمندی ممکن به علت و منشأ آن :
نیازمندی ممکن به علت از بدیهیات اولیه به شمار می رود که تصور موضوع و محمولش به تنهایی برای پذیرش آن کافی می نماید ،پس اگر کسی ماهیت را که امری ممکن است و نسبتش با وجود و عدم یکسان می باشد ،تصور کند و همچنین این را تصور کند که بیرون آمدن ماهیت از مرحله تساوی ،به سوی یکی از دو طرف وجود و عدم متوقف بر امر دیگری است که ایفا گر این نقش باشد ،بی درنگ آن را تصدیق کرده و می پذیرد .
حکما علت نیازمندی به علت را امکان دانسته اند
حکما برای اثبات مدعای خویش گفته اند: ماهیت به لحاظ وجودش ضرورتاً موجود است ، و ته لحاظ عدمش ضرورتاً معدوم می باشد .و این دو ضرورت ،ضرورت به شرط محمولند. ضرورت ،ملاک و منشا غنای از سبب است نه نیازمندی به آن .
متکلمان علت نیازمندی به علت را حدوث دانسته اند :
متکلمان برای اثبات مدعای خویش گفته اند :اگر علت نیازمندی معلول ،امکان آن باشد و نه حدوثش،تحقق قدیم زمانی بلامانع خواهد بود.حال آنکه با فرض دوام وجود ،دیگر جایی برای نیازبه علت نخواهد بود،چرا که عدم راهی بسوی چنین موجودی ندارد تا برای برطرف کردنش نیازمند به علت باشد .
پاسخ های متکلمان :
جواب این سخن آن است که :طبق فرض ،ذات معلول، منشا نیازش به علت است ، واین ذات همراه با آن موجود مستمر و قدیم نیز محفوظ است ،بنابراین در ذات معلولی که وجود دائم ومستمر دارد ،حاجت دائم و مستمری به علت نهفته است. البته اگر آن معلول به صورت ضرورت به شرط محمول ،مقید به وجود گردد مستغنی از علت خواهد بود ،ولکن این استغنا چیزی جز برطرف شدن نیازش توسط علت نیست.
ممکن علاوه بر حدوث در بقا نیز محتاج به علت است:
ممکن همانگونه که درپیدایش خود نیازمند به علت است ،در بقای خود نیز به علت دارد.برای این مدعا دو دلیل داریم:
دلیل نخست :منشا نیازمندی یک شی به علت ،امکان آن است که قابل انفکاک از ذات و ماهیت شی نیست ،و این ذات نه تنها خنگام حدوث بلکه در حال بقا نیز همواره آن شی است .
دلیل دوم:وجود معلول وجودی است رابط که ذاتش متعلق و وابسته به علت بوده و هیچ نحوه استقلالی از آن ندارد ولذا حالتش در بقا و حدوث از جهت نیازمندی به علت یکسان بوده و این نیازمندی همیشه همراهش است.
متکلمان در مقام استدلال بر اینکه ممکن در حال بقا ،بی نیاز از علت می باشد اه مثالهای عامیانه ای تمسک جسته اند ،مانند :ساختمان و سازنده آن ،با توجه به اینکه ساختمان در پیدایش ،نیاز به سازنده دارد ولی پس از آنکه ساخته شد ،در استمرار وجودش بی نیاز از آن می باشد.
در رد این سخن آورده اند که :سازنده ساختمان ،علت بوجود آورنده آن نیست ،بلکه حرکات دست او علل اعدادی و زمینه سازی هستند برای پیدایش اجتماع بین اجزا ساختمان ؛و این اجتماع اجزا ،علت پیدایش شکل بنا می باشد ،و در مرحله تعد ،خشکی و پیوستگی بین این اجزا،علت می شود برای آنکه ساختمان تا زمان قابل توجهی باقی بماند.
کلامی در تکمیل بحث متکلمان:
وجوب و امکان همانند سایر معانی فلسفی (چون وحدت وکثرت ،قدم و حدوث،فوه وفعلو غیر آن )دو صفت وجودیند که موجود مطلق بدانها متصف می گردد ،بدین معنا که اتصافشان خارجی وعروضشان ذهنی است ،چنین مفاهیمی در اصطلاح فلسفه معقول ثانی نامیده می شود.
وجوب بدین معنا ست که وجود در نهایت شدت و قائم به خود است و ذاتاً از هر چیز دیگری مستقل می باشد و امکان یعنی آنکه وجود ،متعلق و وابسته به دیگری است و ذاتش تکیه بر چیز دیگری دارد ،مانند وجود ماهیات. بنابراین ،وجوب وامکان دو وصف قائم به وجود و داخل در ذات موضوع خویش است.
نیاز ممکن به علت در حدوث و بقا
آیا ممکن تنها برای حدوث نیارمند علت است یابرای بقا هم بعلت نیاز دارد ؟به گمان متکلمان شی از آن جهت نیازمند علت است که حادث است ؛به عقیده اینان اگر علت پس از ایجاد معلول ،نابود شود ،معلول به وجود خود ادامه خواهد داد .
پاسخ:
1- نیاز به علت از ویژگی ملازم با ماهیت معلول است که امکان اتصاف به وجود و عدم دارد ؛ یعنی امکان ذاتی ماهیت است و ذاتی چیزی از او سلب نمی شود و ماهیت همانند حال حدوث در حال بقا هم "ممکن" است ؛وجود علت در حال بقای ماهیت نیز لازم و ضروری چون است .
2- وجود معلول نسبت به علت خود وجود رابط و وابسته به علت است و از این رو نه تنها هیچ گونه استقلالی ندارد ،بلکه بدون علت چیزی نیست و چون معلول در ذات خود خالی از وجود است و برای موجود شدن نیاز به علت دلرد پس این نیاز دائم با او باقی است.
3- ایجاد علت همان دادن وجود به معلول است اگر معلول قبل از اینکه علت به او وجود دهد موجود بود دیگر چه نیازی به علت نداشت. پس اساساً محال است که چیزی در حدوث نیازمند علت باشد ولی در بقا بی نیاز از علت باشد
4- ذاتی که حادث می شود یا وجودلازمه ذاتش است یا عدم و یا وجود و عدم هر دو برایش ممکن است ؟در فرض اول قدیم میبود و دیگر حادث شدن برایش معنا نداشت ودر فرض دوم موجود و حادث نمی شد پس تنها شق سوم باقی می ماند و آن انکه وجود و عدم برای ذات حادث ممکن باشد و چون ذات حادث ممکن است نیازمند علت است که او را از آن حالت خارج و او را موجود کند اما باز هم نسبت این ذات با وجود همان امکان است
اثبات وجود واجب تعالی
برهان صدیقین و امتیاز آن بر برهان های دیگر
برهان های فراوانی برای اثبات وجود واجب تعالی اقامه شده است ،اما ازهمه استوارتر ،برهانی است که در آن از "وجود " به "واجب " سیر می شود [یعنی حد وسط در آن خود "وجود" است ،نه اموریاز قبیل " حدوث" ،"حرکت " و یا "امکان" . به دیگر سخن : از راه تامل در خود "هستی " وجوب و ضرورت آن اثبات می گردد.] در لسان حکما این برهان به " برهان صدیقین" اشتهار دارد ،زیرا "صدیقین" کسانی هستند که خداوند را تنها به خودش می شناسند.
تقریرهای گوناگون برهان صدیقین:
تقریر نخست
برهان مورد نظر به گونه های مختلفی بیان شده است .کوتاهترین تقریر برهان صدیقین بدین شرح است :
"حقیقت وجود یا واجب است یا آن که مستلزم واجب می باشد . بنابراین واجب الوجود بالذات ،در خارج تحقق دارد و این همان نتیجه مورد نظر ماست ".
محقق سبزواری حقیقت برهان را دو گونه تقریر می کند:
بیان اول: از طریق خلف است ؛ به این صورت که مقصود از "حقیقت وجود" همان حقیقت صرف و خالص وجود می باشد ؛یعنی حقیقت اصیلی که بنا بر فرض یگانه است و به هیچ وجه قابل تکثر و تعدد نیست. پس گفته می شود: حقیقت صرف و خالص وجود اگر واجب اشد ، مطلوب حاصل است و اگر ممکن باشد باید وابسته ته غیر باشد و این مستلزم آن است که علاوه بر این وجود صرف ، وجود دیگری در کار باشد که به آن قوام دهد و آن را سر پا نگاه دارد و این خلاف فرض است ،زیرا معنایش آن است که حقیقت صرف و یگانه مورد نظر ، صرف و یگانه نیست.
در این تقریر اصالت و صرافت و وحدت حقیقت وجود ،مفروض و مبنای استدلال واقع می شود .مرحوم علامه در این جا به همین بیان نظر دارد .
بیان دوم: از طریق مستقیم است ؛به این صورت که مقصود از "حقیقت وجود " مرتبه ای از مراتب وجود می باشد ؛ یعنی"وجود " به عنوان حقیقتتی که دارای مراتب گوناگون است و کثرت در آن راه دارد ،مطمح نظر قرار گرفته است .پس گفته می شود : اگر مرتبه مورد نظر واجب الوجود باشد، مطلوب حاصل است و اگر ممکن الوجود باشد ، باید نهایتاً یک وجود واجب تحقق داشته باشد که مقوم آن باشد و گرنه دور یا تسلسل لازم می آید ، که هر دو محال است .
حاصل آنکه عبارت :"حقیقه الوجود اما واجبه واما تستلزمها" به دو شکل کاملاً متفاوت می تواند بیان شود و دو برهان مستقل بر آن قابل تطبیق است که از جهاتی با یک دیگر تفاوت دارند:
اولاً : در برهان اول تکیه بر روی حقیقت صرف و محض وجود است ، که دارای وحدت حقه حقیقی می باشد ، اما در برهان دوم موضوع سخن ، حقیقت تشکیکی و دارای مراتب وجود و بلکه مرتبه ای از مراتب آن می باشد .
ثانیاً : برهان اول به نحو خلف و برهان دوم به صورت مستقیم تنظیم می شود.
ثالثاً : در برهان اول نیازی به بیان استحاله دور و تسلسل نیست برخلاف برهان دوم که به محال بودن دور وتسلسل تمسک می جوید.
تقریر دوم
این تقریر به تقریر نخست باز می گردد و بر "اصالت وجود " مبتنی است و بیانش آن است که :
حقیقت وجود که اصل واقعیت و حقیقت امور خارجی را تشکیل می دهد ، یک حقیقت مرسل[=صرف و مطلق] است ،و هرگز عدم در آن راه ندارد و هیچ گاه نیستی را نمی پذیرد ،زیرا هیچ مقابل ،نقیض و مقابل خود را قبول نمی کند و آن را حقیقت مرسلی که عدم بر آن محال است ، واجب الوجود بالذات می باشد .بنابراین ،حقیقت مطلق و مرسل وجود ،واجب الوجود بالذات است و این همان نتیجه مورد نظر ماست.
تقریر سوم
صدرالمتالهین برهان صدیقین را به گونه ای دیگر تقریر کرده است :
تقریر این برهان آن است که وجود یک حقیقت عینی است و واحد است و بسیط است . اختلاف میان افراد وجود گاهی به کمال و نقص و شدت و ضعف است و گاهی به امور زائد بر وجود می باشد مانند اختلاف میان افراد مندرج در یک ماهیت نوعی .
غایت کمال هستی ، آن چیزی است که اتم از آن نباشد و این همان وجودی است که در هیچ امری به غیر خود وابسته نیست و از آن تام تر نتوان فرض کرد ،چرا که هر وجود ناقصی وابسته به غیر بوده ،در تمامیت خود نیازمند آن می باشد .
بنابراین ، وجود یا مستغنی و بی نیاز از غیر خود است و یا آنکه ذاتاً نیازمند غیر می باشد .
آن موجود نخست واجب الوجود و صرف الوجود است و هیچ چیز تام تر از او نبوده ،و در هستی اش شائبه ای از نیستی و نقصان نیست. و آن دیگری ماسوای حق تعالی و از افعال و آثار او محسوب می شود و قوام و تکیه اش تنها به اوست
زیرا همان گونه که گذشت ، حقیقت هستی از هر گونه نقصان و کمبود مصون است و اگر نقصی هست در اثر معلول بودن هست .چرا که معلول از نظر درجه و فضیلت هستی هرگز مساوی علت نخواهد بود . پس اگر وجودی مجعول نبوده و نیازمند یک وجود قاهر و. مسلط نباشد که متناسب با ظرفیت و اقتضایش به آن وجود و تحصل بدهد ،هیچ نحوه کمبودی در آن تصور نخواهد شد ،چرا که حقیقت وجود بسیط است و هیچ حدی ندارد و تعینی جز فعلیت و حصول محض نمی توان بذان نسبت داد و گرنه مرکب و یا دارای ماهیتی غیر از موجودیت خواهد بود
در مباحث گذشته آوردیم که وجود ، اگر معلول باشد ،ذاتش مجعول به جعل بسیط بوده و ذاتاً نیازمند جاعل خواهد بود ،به گونه ای که آن وجود در گوهر ذاتش جز پیوند به واجب و جاعل چیزی نیست.
از آنچه گذشت ثابت شد که و روشن گردید که وجود یا دارای یک حقیقیت تام و هویت واجب و ضروری می باشد .و بنابر هر یک از این دو قسم ، ثابت می شود که وجود واجب ، مستقل از غیر می باشد و این همان نتیجه مطلوب ماست .
مقدمات برهان صدرالمتالهین را می توان به صورت ذیل تنظیم کرد:
1- اصالت تنها از آن وجود است .
2- وجود یک حقیقت مشکک است ؛یعنی دارای مراتب متعددی می باشد که اختلافشان تنها در شدت و ضعف وجود است .
3- غایت کمال وجود در مراتب تشکیک طولی ،مرتبه ای است که تام تر از آن فرض ندارد .
بیان استاد مطهری در تقریر برهان صدرالمتالهین
استاد مطهری برهان صدرالمتالهین را مبتنی بر پنچ مقدمه می دا ند :
1- اصالت وجود
2- وحدت تشکیکی وجود
3- اینکه حقیقت وجود ،عدم را نمی پذیرد ؛یعنی هرگز موجود ، از آن جهت که موجود است ،معدوم نمی شود .معدوم شدن موجودات عبارت است از محدودیت موجودات خاص ،نه این که وجود پذیرنده عدم گردد . به عبارت دیگر عدم ، نسبی است .
4- حقیقت وجود ، از آن جهت که حقیقت وجود است و با قطع نظر از هر حیثیتی که به آن ضمیمه گردد ، مساوی با کمال و اطلاق است .
5- راه یافتن عدم و شئون آن در هستی ، از معلولیت ناشی می شود .
برهان بوعلی سینا بر اثبات واجب تعالی
از جمله برهان هایی که برای اثبات واجب الوجود بالذات اقامه شده است آن است که:
تردیدی نیست که موجودی در جهان خارج تحقق دارد،پس اگر آن موجود یا فردی از آن واجب بالذات باشد ، مطلوب ثابت است. و اگر آنموجود در همان حال که موجود است، واجب بالذات نباشد، قطعا ممکن بالذات خواهد بود. پس رجحان یافتن وجودش بر عدمش به واسطه امری بیرون از ذاتش ، که همان علتش است، خواهد بود ، وگرنه رجحان وجودش ذاتی و خودبه خود بوده و درنتیجه واجب بالذات می باشد، درحالی که طبق فرض ف ممکن می باشد. پس واجب بودن آن خلاف فرض است.
علت آن موجود از دو حال بیرون نیست، یا مانند خود آن موجود ، ممکن و یا واجب بالذات می باشد. اگر واجب بالذات باشد، مطلوب ثابت است و اگر ممکن باشد، نقل کلام می کنیم به آن علت، و به همین ترتیب زنجیره علل ادامه می یابد. پس یا دور واقع می شود و یا تسلل رخ می دهد و دور و تسلل هر دو محال اند . و یا به علتی می رسیم که خودش معلول چیزی نیستو این همان واجب الوجود بالذات است، که ما درصدد اثباتش هستیم.
پاسخ به یک اشکال:
اعتراض شده که : این استدلال ،یک استدلال برهانی یقین آور نیست ،چرا که برهان تنها در صورتی یقین آور است که در آن از علت به معلول سیر شود ،که آن را برهان " لمی " می نامند .و اما برهان "انی " که در آن از معلول به علت سیر می شود هرگز افاده یقین نمی کند .وچون واجب تعالی علت همه چیز است و خود به هیچ وجه معلول جیز دیگری نیست ،لاجرم هر راهی که برای اثبات وجودش طی می شود سیر از معلول به علت خواهد بود .[یعنی هر چه را حد وسط برای اثبات وجود خدا قرار دهیم ،آن چیز ملول واجب تعالی خواهد بود ]و در نتیجه یقین آور نمی باشد . در استدلال فوق نیز "موجود ممکن " که معلول حق تعالی است واسطه در اثبات او قرار گرفته است
پاسخ این اعتراض این است که : برهان "انی" به سیر از معلول به علت که یقین آور نیست ،اختصاص ندارد و منحصر در آن نیست ،بلکه شامل آن جا هم می شود که یکی از لوازم عامه موجودات مطلق به لازم دیگر آن منتقل می شویم چنین استدلالی یقیا آور است.
در برهان مورد بحث نیز از یک وصف ملازم با مفهوم "موجود نامشخص "که با موجود مطلق برابر است ،به یک وصف ملازم دیگر آن منتقل می شویم ؛یعنی اینکه :یکی از مصادیق آن وجود ،علتی است که خود معلول چیز دیگری نیست و وجودش ذاتاً واجب می باشد .
توضیح مطلب آنکه : مفهوم "موجود مّا " در تحلیل عقلی دارای یک ویژگی ملازم و غیر قابل انفکاک می باشد و آن عبارت است از :"ترجح وجود ". چرا که وجود هر موجودی بر عدمش رجحان دارد ؛وگرنه هرگز موجود نمی شد. از این ویژگی روشن " موجود مّا" به ویژگی دیگر آن پی می بریم و آن اینکه : "یکی از مصادیق وجود علتی است که خود معلول چیزی نیست"؛ به این صورت که می گوییم :ترجح وجود از دو حال بیرون نیست :یا ترجح بذاته است و یا ترجح بغیره .درصورت نخست ،وجودی که ترجح یافته ، علت غیر معلول ،یعنی واجب الوجود بالذات خواهد بود .در صورت دوم آن "غیر "باید ،ولو یک یا چند واسطه ،علت غیر معلول باشد .
حاصل آنکه : "ترجح موجود نا مشخص " و این که "یکی از مصادیق آن موجود غیر معلول است "دو مفهومی است که از "موجود نا مشخص " انتزاع شده است ؛لذا از ملازمات عامه ای است که مصداقی جز " موجود نا مشخص "ندارد ،نه آن که دو امری باشد که میا نشان رابطه علی و معلولی برقرار است.
با توجه به بیان فوق دانسته می شود که استدلال یاد شده ،یک برهان انی یقین آور است ؛مانند دیگر براهینی که در فلسفه برای بیان خواص و احکام موجود مطلق ،که با موجود عام برابر است،به کار می رود.
خلاصه برهان شیخ الرئیس
خلاصه برهان یاد شده آن است که : تحقق "موجودی " ملازم با ترجح وجود آن موجود است . حال اگر ترجح وجودش لذاته با شد ،واجب الوجود بالذات خواهد بود . واگر ترجح لغیره باشد ، سرانجام به موجودی خواهد رسید که ذاتاً وجودش رجحان دارد و گر نه دور و تسلسل لازم خواهد آمد ،که هر دو محال است .
[بنابراین ،برهان یاد شده از دو قیاس اقترانی ، که یکی حملی و دیگری شرطی است ، تشکیل می شود و شکل منطقی آن بدین صورت است :
قیاس حملی :چیزی در خارج موجود است و هر موجودی وجودش بر عدمش رجحان دارد .
بنابراین ،چیزی که وجودش بر عدمش رجحان دارد در خارج هست .
قیاس شرطی :چیزی که وجودش بر عدمش رجحان دارد در خارج هست .
و هر چیزی که وجودش بر عدمش رجحان داشته اشد،یا رجحانش بالذات است و یا منتهی می شود به چیزی که رجحانش بالذات است. بنابراین ،در خارج چیزی هست که یارجحان وجودش بالذات است و یا منتهی می شود به چیزی که رجحان وجودش بالذات می باشد .
برهانی دیگر شبیه برهان شیخ الرئیس
[حد وسط در برهان شیخ الرئیس "ترجح وجود "است ،اما] می تواند حد وسط را به جای "ترجح وجود " ، "وجوب وجود " قرار داد و در نتیجه برهان انی دیگری برای اثبات واجب الوجود اقامه نمود ، که تقریرش چنین است :
تردیدی نیست که در خارج موجودی تحقق دارد و هر موجودی وجودش واجب است ،زیرا شی تا وجودش واجب و ضروری نگردد ،موجود نمی شود .پس اگر آن موجود و یا فردی از آن ،واجب بالذات باشد ، مطلوب ثابت است ؛و اگر واجب بالغیر باشد ، معنایش آن است که علتی دارد که موجود واجب می باشد و آن علت از دو حال خارج نیست ؛یا واجب بالذات است ، که در این صورت مطلوب ثابت است و یا واجب بالغیر است ، که در این صورت نقل کلام به آن " غیر "می کنیم و به همین ترتیب سوال را ادامه می دهیم .پس یا دور واقع می شود ،یا تسلسل رخ می دهد و یا به موجودی می رسیم که واجب بالذات است . دو صورت نخست محال است و صورت سوم همان نتیجه دل خواه می باشد.
منابع:
1. نهایته الحکمه علامه طباطبایی
2. بدایته الحکمه علامه طباطبایی
3. شرح منظومه حکیم سبزواری
4. اصول فلسفه و روش رئالیسم شهید مطهری
5. رحیق مختوم شرحی بر اسفار جوادی آملی
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد |